دخترانه

رو به تو ............ برای خودم

دخترانه

رو به تو ............ برای خودم

خاطره بامزه پرتقالی .........!

عزیز مامان

دیشب با بابایی نشسته بودیم و من داشتم یه خاطره خنده دار براش تعریف میکردم .

من با خنده میگفتم و بابایی هم کلی میخندید.

تو نشسته بودی جلوی ما و داشتی پرتقال میخوردی و ما رو نگاه میکردی .

.

.

تعریفمون که تموم شد ... چند دقیقه بعد یه دفعه تو شروع کردی به الکی حرف زدن و دست تکون دادن و خندیدن .

الهی قربونت برم مثلا داشتی یه چیز خنده دار تعریف میکردی.

با آب و تاب میگفتی و میخندیدی و چون هنوز زیاد بلد نیستی هم بخوری هم حرف بزنی هی تفاله پرتقالا از دهنت میافتاد زمین .

حالا مگه تعریفت تموم میشد . ما میخندیدیم از حرکاتت و تو فکر میکردی خاطرت خیلی بامزه ست و بازم تعریف میکردی و اون دست پرتقالیتو میزدی رو شونه بابا .

انقدر بانمک شده بودی که از خنده دل درد گرفتیم وروجک .

.

.

شبا میشینیم کنار هم ..... سه تایی ...... من ... بابایی.... و هانا که حتما باید وسط ما بشینه .... ما حرف میزنیم و تو نگاه میکنی .... تو حرف میزنی و ما کیف میکنیم .....................

خدایا شکرت .


نظرات 3 + ارسال نظر
چای داغ شنبه 6 دی‌ماه سال 1393 ساعت 10:32 ق.ظ

قربونش برم الهی

بهاره دوشنبه 29 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:42 ب.ظ

عکس عروسک عسلتو بذار دیگه.
به جای منم بوسش کن.

[ بدون نام ] دوشنبه 29 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:43 ب.ظ

اگه می شه یه عکس هم از اون شال و کلاهش که بافتی بذار یا بفرست برام همش اشتباه می بافمشون مرسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد