دیروز وقتی روی تخت سونوگرافی دراز کشیده بودم .................
وقتی خانوم دکتر بعد از 3 بار سوال کردن با خنده گفت که بچتون دختره ................
نگاهم چند ثانیه خیره شدبه چشمای باباییت.......................
اونم نگاهش انگار گیر کرده بود تو چشمای من.............................
چند ثانیه روی زمین نبودم .
یه چیزی ته گلوم میسوخت .
باز چشمای باباییت برق زد ................ خیس شد .
خدایا شکرت .................. هزار بار شکرت